کتابخوانی «مدرسه زدایی از جامعه»- ۶
ارائه جذاب و متفاوت خلاصه این فصل از کتاب، رنگ و لعاب متفاوتی به این جلسه «باهم خوانی» داد.
در این جلسه به این سوال ها رسیدیم:
«آیا ما در خدمات کاذب غرق شدیم و قربانی تقاضا شدیم؟»
«چه مدرسه ای با توجه به نیاز کشورمون مناسب است؟»
«تبعیض و فاصله اجتماعی در آموزش! چگونه ایجاد شده است؟»
اگر نظر، ایده یا راه حل پیشنهادی برای این مسائل دارید، حتما در قسمت دیدگاهها، برامون بنویسید.
خلاصه متفاوت از فصل چهارم را اینجا ببینید.
و نظراتی که در جلسه مطرح شد:
حضور گسترده شبکه های عرضه خدمات متفاوت در این دوران، دسترسی به این خدمات را برای کاربر آسان تر کرده است و در عین حال، تقاضای غیر ضروری ایجاد میکند. آیا ما غرق شدیم در این خدمات کاذب و قربانی تقاضا شدیم؟
ایلیچ در این قسمت کتاب بسیار قطبی مطالب را بیان کرده است و کمی با انتخاب کلمات مشکل داشتم(نهاد فریب کار – نهاد سرزنده).
یک امکان یا خدمتی که در ظاهر به این معناست که برای همه است، ولی در باطن، شما باید پیش نیازهای زیادی را داشته باشید تا بتوانید از آن استفاده کنید و در واقع نیاز شما به تهیه کالا را تشدید می کند.
بچه ها در سنی وارد مدرسه می شوند که برای آن پروسه و روند آماده نیستند و آنها را مجبور می کنیم که در این مسیر و در این کادر قرار بگیرند. فرم های آن محیط را بپذیرد. بر این اساس طبق گفته های کتاب، کودک به یک مصرف کننده تبدیل می شود. وقتی از مدرسه و دانشگاه فارغ التحصیل می شود و وارد مدرسه میشود مصرف گرایی را ترویج میدهد.
این بخش از کتاب و این مثالها به این معناست که اگر هدف، مدرسه زدایی یا کم کردن آفات مدرسه است، باید به نیاز جامعه توجه کرد و با توجه به آن مسیر آموزش را تعیین کرد.
چه مدرسه ای با توجه به نیاز کشورمون مناسب است؟
با توجه به این بخش کتاب مدرسه در کدام طیف قرار میگیرد؟ اگر مدرسه دولتی را در نظر بگیریم، بله مدرسه در دست عموم جامعه است ولی مدارس خاصی وجود دارد که، بسیاری از مردم علاقه مند هستند از امکانات خاص آن بهره ببرند، ولی این در دسترس همه نیست.
من که پول و قدرت دارم، امکانات خاصی را دارم، این انتخاب را هم دارم که مدرسه مورد نظرم را انتخاب کنم.
در یک پادکست که در ارتباط با عدالت آموزشی بود، شنیدم که مدرسه یکی از کاربرد هایش این است که اتصال و پیوستگی اجتماعی ایجاد کند (هم بین نسلهای متفاوت، هم بین خانوادهها با سطحهای اجتماعی مختلف) . بچههای متنوعی از خانوادههای مختلف وارد یک مدرسه میشوند و با هم در آن جا زندگی می کنند و تجربههایشان را بر میگردانند به خانواده هایشان.
در ارتباط با مدارس دولتی و غیرانتفاعی، ادعای کسانی که روی عدالت و برابری آموزشی کار می کنند این است که، زمانی که مدارس از لحاظ اقتصادی از هم جدا میشوند، بین دو گروه که شکاف اقتصادی وجود دارد، شکاف اجتماعی هم بوجود میآید و بچهها از دو سطح اقتصادی باهم برخوردی ندارند.
اگر اختلاف مدارس رویکردی بود و نه اقتصادی، بچه ها وارد مدرسه میشدند و با هم تعامل داشتند، درسته که شکاف اقتصادی همچنان وجود دارد ولی شکاف اجتماعی بوجود نمی آمد.
یک مشکل دیگر این است که وقتی افراد پولدار فرزندانشان رو از مدارس دولتی خارج می کنند، مدارس دولتی بیصداتر می شوند. کسی که پول، قدرت یا مقامی دارد، انتظاراتش از مدرسه، کمک به بهبود شرایط آن مدرسه دولتی میکند؛ وقتی آنها خارج می شوند و وارد مدارس غیرانتفاعی میشوند، مدارس دولتی میماند که اولیا هم هیچ شکایتی از آنها ندارند و همین باعث پسرفت مدارس دولتی میشود.
یک مثال از دیدگاه خانوادهها و جوامع:
طی یک جریانی، دانش آموز به یکی از معلم ها گفت: «ما آیکیوی بالایی داریم و گرنه مدرسه دولتی درس میخوندیم.»
معلم : «چطور؟»
دانش آموز: «مامانم میگه که اونهایی که در مدرسه غیر انتفاعی درس می خوانند، آیکیوی بالایی دارند.»
معلم: «نه این فقط یک تفاوت هزینهای دارد. من هم در دولتی درس خوندم!»
دانش آموز: «اِاِاِ … واقعا؟ خانم شما دولتی درس خوندید؟؟؟»
تسهیلگری جلسه و تهیه گزارش: دلآرام بیدآباد و سمیه شعبانی
کتابخوانی «مدرسهزدایی از جامعه»-۵
کتابخوانی «مدرسه زدایی از جامعه»-۷