کتاب‌‌خوانی «مدرسه زدایی از جامعه»- ۵

یکی از زیبایی‌های جلسه‌هایمان این است که هر بار متفاوت با قبل برگزار می‌شود. موضوعات با توجه به شرکت کنندگان و نیازهایشان شکل می‌گیرد. این بار تحلیل‌ها همراه شد با سوالات و دغدغه‌های معلمان وگریزی زدیم به جلسات <«دیگه چه خبر؟».
یعنی در این جلسه در ارتباط با «آسیب‌های خلاقیت و تفریح زیادی در آموزش»، «مسئله‌ی پرسشگری در کلاس» و «خلاقیت داشتن در تنبیه کردن!» صحبت شد!
اگر نظر، ایده یا راه حل پیشنهادی برای این مسائل دارید، حتما در قسمت دیدگاه‌ها، برامون بنویسید.

خلاصه‌ی کوتاهی از نیمه‌ی دوم از فصل سوم را می‌بینید و در ادامه می‌توانید نظراتی را که در جلسه مطرح شد، مطالعه کنید.

«کتاب‌خوانی»

خلاصه‌ی نیمه دوم فصل سوم «مدرسه زدایی از جامعه»  نوشته ایوان ایلیچ

بازی آیینی و مذهب جهانی جدید

نویسنده در این بخش در تلاش است شباهت‌هایی که بین مدرسه و کلیسا (آموزش نهادی و دین) وجود دارد را به ما نشان دهد، برای مثال رشد تعداد سال‌های تحصیل (تقاضا برای مصرف بیشتر مواد آموزشی) که از رشد سال‌های امید به زندگی پیشی گرفته است، درست مانند زمانی که تقاضای خدمات کلیسا انقدر زیاد شد که مردم برای بعد از مرگ خودشان هم خدماتی از کشیش‌ها درخواست می‌کردند. مدرسه هم گویی تا آخر عمر درهایش را به روی کسی نمی‌بندد: با آموزش جبرانی، نهضت بزرگسالان، ادامه تحصیل و … .

مدرسه شبیه دین به یک بازی آیینی تبدیل شده که وارد شدن به آن مهم‌ترین بخش ماجراست. مهم نیست که در آن چه یاد می‌گیریم، مهم این است که این افسانه‌ی مصرف بی‌پایان خدمات در ما نهادینه شود و بعد از اینکه این اتفاق افتاد، هرکس وارد این مذهب جهانی شده باشد هرچه بیشتر در آن پیش برود رستگارتر است. هرکس که تحصیلات را در هر جایی رها کند بابت کمتر مصرف کردن این کالا احساس گناه خواهد کرد و مدرسه ما را آموزش می‌دهد تا گناه نابسامانی‌های جهان را به آن‌هایی نسبت دهیم که نمی‌توانند یا می‌خواهند به این مذهب جدید بگروند. از طرفی سیستم‌های آموزشی در فراهم کردن امکان استفاده از خدمات آموزشی برای همه توفیق چندانی نداشته‌اند و انگار فقر اولیه‌ی طبقات پایین اقتصادی حالا با عدم امکان استفاده از مدرسه، با تبعیضی مضاعف همراه می‌شود و آن‌ها به‌عنوان گناهکاران این مذهب جدید سرخوردگی بیشتری را تجربه می‌کنند.

قلمرو آینده: جهانی‌سازی انتظارات

مدرسه به انسان‌ها نوید نوعی بهشت زمینی با مصرف بی‌کران را می‌دهد. گرچه در مذهب‌های گذشته این انتظارات سیری‌ناپذیر دنیوی در قالب حرکتی با رهبری پیامبرگونه و با وعده به تعداد اندکی از افراد برگزیده پرورش می‌یافت، اما انتظاراتی که مدرسه در قلمروی حکومت خود به وجود می‌آورد غیرشخصی است نه پیامبرگونه و جهانی است نه محلی.

از خودبیگانگی نوین

مدرسه فقط یک مذهب جدید نیست بلکه بزرگترین بازار کار و کارفرمای جامعه هم هست. در نظام سرمایه‌داری، به موازات کاهش هزینه‌های تولید، مهم است که «مصرف‌کننده‌» بسازیم و مدرسه این نقش را برای نظام اقتصادی بازی می‌کند. اهمیت این «صنعت» ایجاد تقاضا از طریق ساخت مصرف‌کننده، انقدر برای اقتصاد زیاد بود که که در سال‌های اخیر هزینه‌های آموزشی از هزینه‌های دفاعی پیشی گرفته است.

از خودبیگانگی در مفهوم سنتی آن، نتیجه‌ی مستقیم تبدیل پیشه به کار در مقابل دستمزد بود که امکان خلاقیت و تفریح و آسایش را از انسان می‌گرفت و امروزه مدرسه با «آموزش نیاز به آموختن»، افراد را برای از خودبیگانگی نهادیه شده در زندگی آماده می‌کند. انگار مدرسه انسان‌ها را از شوق یادگیری اصیل محروم می‌کند و انسان‌ها دیگر امکان مواجهه با شگفتی‌های زندگی را از ورای نهادهای اجتماعی (مثل مدرسه یا نهادی دیگر که سازگاری با آن را از مدرسه آموخته‌ایم) از دست می‌دهند.

در این فصل تا اینجا دیدیم که مدرسه هم مذهب و هم میز کار انسان امروزی است، پس برای نجات این انسان راهی جز انقلاب مدرسه‌زدایی نداریم.

ظرفیت انقلابی مدرسه‌زدایی

نهادهای جدید با هدف شکل دادن به برداشت انسان از واقعیت و دنیای او (نگرش، زبان و خواست‌هایش) ساخته شده‌اند اما مدرسه با نظم و عمق بیشتری انسان را به بردگی می‌کشاند چون اتفاقا جایی است که تفکر انتقادی و راه برون‌رفت از این بردگی را به انسان آموزش می‌دهد و انگار به همین دلیل، رها شدن از مدرسه هم سخت‌تر از رها شدن از سایر نهادهاست.

برای رهایی از مصرف‌گرایی اول باید از مدرسه رها شویم و برای رها شدن از مدرسه باید این باورها را مورد بازبینی قرار دهیم: «یادگیری به آموزش نیاز دارد»، «برای مصلحت دیگران می‌توان در امور آن‌ها مداخله کرد»، «برنامه‌ریزی برای یادگیری امکان‌پذیر است» و «دانش ارزشمند کالایی است که در شرایط معین می‌تواند به اجبار به مصرف‌کننده تحمیل شود». هرکس باید از این باورهای خودش شروع کند و هر یک از ما شخصا مسئول مدرسه‌زدایی خویش است.

مدرسه بزرگترین و گمنام‌ترین کارفرماست که انگار دانش‌آموزان را استخدام می‌کند (مثل سیستم درمانی که بیمار را استخدام می‌کند و سیستم حمل و نقل که راننده در آن امتیاز ناآشکار استخدام را دارد). در این موسسه معلم و دانش‌آموز هر دو همزمان استثمارگر و استثمارشونده هستند. انقلاب علیه چنین نهادی هزینه‌هایی غیرقابل‌پیش‌بینی دارد اما چون مدرسه هنوز به اندازه‌ی دولت یا حتی یک شرکت بزرگ سازماندهی برای حفاظت از خود ندارد، رهایی از آن می‌تواند بدون خون‌ریزی باشد.

در سراسر دنیا مدرسه به عنوان یک معضل اجتماعی مورد نگاه نقاد است و برای حفظ آن (چون برای ثبات سیاسی دولت‌ها و اقتصاد سرمایه‌داری وجودش ضروری است) برخی اصلاحات جزیی در آن صورت می‌گیرد که فایده‌ای ندارد چون جامعه به‌صورت روزافزون دارد مدرسه‌زده‌تر می‌شود: مشاغل مختلف جامعه با بازی کردن نقش مربی و زبان معلمان کارهایشان را جلو می‌برند، سرکوب مدنی و جنگ‌افروزی توجیه آموزشی پیدا می‌کنند، آموزش اجباری در برخی نقاط دنیا به شکنجه‌ی آموزشی تبدیل می‌شود و در برخی دیگر افسانه‌های مصرف بی‌پایان که یادگاری مدرسه هستند، باعث آسیب به محیط زیست می‌شوند.

شاید تغییر ساختاری مدرسه (فراتر از این اصلاحات جزئی) شبیه ساختار انقلاب‌های علمی باشد و باید منتظر باشیم تا شواهد موید ناکارآمدی ساختار فعلی بیشتر شوند تا از حد تحمل فراتر بروند. جوامع برای بالا بردن تحمل مردم در برابر این ناکارآمدی‌ها (ناهماهنگی اهداف یک ساختار با واقعیتش) آیین می‌سازند. تا زمانی که ما از آیین مدرسه‌ی مصرف‌کننده‌ی سیری‌ناپذیر آگاه نشویم، قادر به مدرسه‌زدایی از جامعه و بنا کردن یک ساختار اقتصادی جدیدی نخواهیم بود.

 

و نظراتی که در جلسه مطرح شد:

ایلیچ در گوشه ای از این فصل به این مطلب اشاره می کند که واقعیت دنیا از محیط آموزشی ما جدا شده است و خلاقیت از کارها فاصله گرفته است.

  • خلاقیت وتفریح زیاد در آموزش آیا مضر نیست؟
  • ایلیچ: از خود بیگانگی در مفهوم سنتی آن، نتیجه ی مستقیم تبدیل پیشه به کار در مقابل دستمزد بود. که امکان خلاقیت و تفریح و آسایش را از انسان گرفت.
  • داشتن کادر و نظم در کلاس بحث مهمی است و از همه مهمتر داشتن تعادل است. حضور خلاقیت در تدریس بسیار مهم است ولی به اندازه، اگر دانش آموز به تاب آوری عادت نکند در آینده قبول نا ملایمات زندگی برایش سخت می شود.
  • مدرسه باید بچه ها رو مرحله به مرحله برای زندگی آینده آماده کند، اگر دائم با تفریح و خلاقیت روبرو شوند، هنگامی که  با مشکلی روبرو شوند صبر و تحمل روبرویی با آن را ندارند.
  • مدرسه باید اهداف مشخص خود را داشته باشد و با توجه به این اهداف فعالیت ها تبیین شوند، اگر این فعالیت ها با تفریح، شادی  و خلاقیت همراه باشد و اهداف را در بر داشته باشند، مشکلی ندارد.
  • بعضی وقت ها ما فعالیت هایی رو با اهداف مشخص تعیین می کنیم وقتی وارد کلاس می شویم فضای کلاس به نوعی است که مانع انجام آن فعالیت می شود و مجبور می شویم فعالیت ها را عوض کنیم و حتی از خلاقیت بچه ها برای طرح فعالیت های جدید استفاده کنیم که لزوما اهداف اولیه را پوشش نمی دهند.

 

در بخشی از کتاب ذکر شده که مدرسه سیستمی را توسعه داده است که چهارچوب های محکمی رو به وجود آورده که خارج زدن از این چهارچوب ها به نوعی ترسناک است و هر کسی جرات ریسک کردن و خارج شدن از این فرم ها را ندارد.

  • مدرسه ما را عادت می دهد به این که شرایط و مسیر زندگی  قابل پیش بینی باشد و به نوعی ما رو تشویق می کند که در این مسیر بمانیم.
  • نمودار منطقه امن ذهنی، انسان ها براساس این نمودار می ترسند از این منطقه امنشان خارج شوند.

منطقه امن

  • طبق قانون انرژی پایدار، تمام موجودات دوست دارند در انرژی پایدار، یعنی همان منطقه امنشان بمانند و هیچ فشاری به خود نیاورند چون بسیار سخت است ولی اگر این کار رو نکنیم به مرحله رشد نمی رسیم.
  • ایده‌ی کتاب این است که، باید از منطقه امن بیرون بیاییم که رشد واقعی بکنیم.
  • این مسیر مدرسه و دانشگاه و بعد سرکار … این روند تکراری است که ما در آن بزرگ شدیم و الان در حال تغییر است. بچه های دبیرستانی الان خیلی نگاهشون با ما فرق دارد، شاید کسی بخواهد ۳۰ سالگی به دانشگاه برود و شاید یک نفر بخواهد در ۱۵ سالگی وارد بازار کار بشود.
  • هر چقدر بخواهیم خودمان رو از این روند تکراری دور نگه داریم، به نوعی خانواده ها و شرایط این اجازه را به ما نمی دهد. حتی خود ما که در این روند تکراری بزرگ شدیم و آن را کامل می شناسیم وقتی بچه دار می شویم باز هم درگیر این روند تکراری می شویم و فکر می کنیم که اصل این است.

 

ایلیچ : آئین ها می توانند حتی نا همسانی ها و تناقض های میان اصول اجتماعی و سازماندهی اجتماعی را از شرکت کنندگان در آن آیین پنهان کنند.

  • تا در آن آئین هستیم، نمی‌توانیم تناقض های آن را ببینیم. فقط طبقات بالای اجتماعی می توانند از این آیین ها خارج شوند.
  • ۱۰۰ سال پیش فقط سرمایه دارها می توانستند به سواد دسترسی داشته باشند. اما الان آئینی تبیین شده که در آن عموم هستند و کسی می تواند از آن خارج شود که سرمایه دار باشد.
  • ماها هم جز آن قشر خاص هستیم که می توانیم کاری کنیم و از این آئین خارج شویم ولی برای عموم این مساله غیر ممکن است و قابل تصور نیست. برای بچه‌ای که به زحمت در روستا تحصیل کرده و رویای دسترسی به دانشگاه را دارد، شنیدن: «اشکالی ندارد اگر کنکور قبول نشدی» بسیار سخت است.
  • اگر از یک جایی شروع کنیم و این آئین‌ها را دوباره مورد سوال و پرسش قرار بدهیم به مرور زمان تغییر ایجاد خواهد شد.
  • در مدارس ما، سوال پرسیدن کار سختی است چون کلاس ها پذیرای سوالات نیستند. بچه ها از ترس اینکه سوالاتشان احمقانه تلقی بشود، سوال نمی پرسد. اگر زمینه ای فراهم شود که فرصت پرسیدن سوال های پایه ای به وجود بیاید و نحوه پرسیدن سوال آموزش داده شود، فرصتی ایجاد می‌شود تا این آیین ها نسل آینده راحت تر مورد بازبینی قرار بگیرند.
  • به بچه ها باید آموزش دهیم سوال بپرسند و حتی فراتر بروند، آئین ها متاسفانه ما را محدود می کنند و دانش آموزان آموزش نمی بینند که ریسک پذیر باشند و فراتر بروند.
  • در عین حال که سوال پرسیدن مهم است، بقیه هم باید قضاوت نکردن را آموزش ببینند.
  • عدم پرسشگری بیشتر اوقات به خاطر نگاه دیگران است.

 

 

دربحث پرسشگری، من به یک مساله ای در کلاس برخورد کردم که دوست داشتم با شما به اشتراک بگذارم و نظر شما را بشنوم: یکی از دانشآموزانم هرچند دقیقه یکبار می‌گفت: «خانم چی شد؟». واکنش بچه‌های کلاس ناراحت کننده است. در عین حال احساس درماندگی و ناکامی بچه‌های کلاس را می‌فهمم. اگر موقعیت مشابهی داشتید یا راهکاری دارید من دوست دارم بشنوم.

  • شاید به دلیل عدم تمرکز باشد: اگر بتواند در کنار دوستی بنشیند که بتواند توضیح کوچکی بدهد و خودش از کلاس عقب نیافتد، می تواند آرامش را به کلاس برگرداند.
  • معلم می تواند به او بگوید: «سوالاتت را بلند نپرس، میام پیشت که سوالات رو از من بپرسی بعد جواب می دهم.»
  • باید تاب آوری کلاس رو بالا ببریم، متاسفانه نسل جدید صبر و حوصله کمتری دارند. می توانیم یک جلسه گفتگو تشکیل دهیم و موضوع را با دانش آموزان به اشتراک بگذاریم و از آنها راه حل بخواهیم. «چطوری تاب آوری مون رو بالا ببریم …؟»
  • می‌توانیم از راهکار حل مساله استفاده کنیم:  مساله و مشکل رو روی تخته می نویسیم. و همه به راه حل های ممکن فکر می کنند و نظراتشان را بیان می کنند. مشکل اصلی این است که ممکن است به راه حلی نرسیم یا بچه ها زود خسته شوند. ولی اگر به نتیجه یا قانونی برسند چون خودشان آن را بیان کرده اند، حتما به آن عمل خواهند کرد.
  • اگر بتوانیم فرهنگ کلاسمون رو به این سمت ببریم که « یادگیری ما هرگز نهایی و کامل نیست و دائم در حال یادگیری هستیم » شاید بتواند به دانش آموزان کمک کند که اگر مطلبی را در کلاس متوجه نشد، استرس کمتری داشته باشد.
  • می‌توانیم به او پیشنهاد دهیم که سوالات متفاوت بپرسد، فقط نگوید : «چی شد؟»
  • از او بخواهیم سوالاتش را بنویسد و یک لیست تهیه کند، شکیبایی کند شاید جواب سوالش را معلم در ادامه صحبتش بدهد.
  • مربی می‌تواند پیش دستی کند و خودش سوال بپرسد: «کی میتونه بگه من چی گفتم؟ کی میتونه بگه فاطمه چی گفت؟»
  • من دانش آموزی داشتم که دائم در حال یادداشت کردن بود و متوجه شدم مشکل حافظه داشت. بعد از مراجعه به مشاور مشکلش حل شد. بعضی وقت‌ها اگر معلم بتواند بدون برچسب زدن، مشکل آن دانش‌آموز را بفهمد شاید بتوان راه حلی برای آن مشکل پیدا کرد.

 

خلاقیت داشتن در تنبیه کردن!!

  • یکی از دانش آموزانم که بسیار باهوش بود و بقیه رو سر کلاس اذیت می کرد به او چند بار مسئولیت مبصری کلاس را دادم و مشکل حل شد، بعد از این او کلاس را آرام می کرد و به بچه هایی که سوال داشتند کمک می کرد.
  • یک کوزه یا تنگی رو در نظر بگیرید، روی برگه های کوچک فعالیت های متفاوت مانند سودوکو یا شنا رفتن .. را بنویسید و برگه را تا بزنید و در یک تنگ قرار دهید. هر بار یک دانش آموز شیطنت می کند باید یک برگه از تنگ بردارد. هم جذاب است هم کمک می کند، شخص مسئولیت رفتاری که انجام داده را برعهده بگیرد.
  • صندلی فکر: هر دانش آموز که شیطنت می کند به مدت ۳ دقیقه روی یک صندلی مشخص می نشیند و به کاری که کرده فکر می کند و بعد فکر خودش رو با معلم به اشتراک می گذارد.
  • باز نویسی: از دانش آموزی که شیطنت کرده بخواهیم در یک صفحه برای ما کاری که کرده است را شرح دهد و توضیح دهد که چرا کاری که کرده مناسب فضای کلاس نبوده است.
  • من همیشه موافق گفتگو هستم، باید راجع به عملی که انجام شده صحبت کنیم و با هم پیامدهایش را بررسی کنیم.
  • بعضی وقت ها فعالیت‌هایی را به کلاس می‌بریم و تمام بچه های کلاس درگیر فعالیت می شوند و بعضی وقت‌ها فعالیت‌ها بچه‌ها را درگیر نمی‌کنند و باعث می‌شود شیطنت‌ها شکل بگیرد. در این مواقع من خودم را مخاطب قرار می‌دهم: چی شد که اینطوری شد؟ شاید من بودم که نتوانستم فعالیت مناسبی رو طراحی کنم که بچه ها به اندازه کافی درگیر بمانند.
  • شاید هر چیزی که ما تنبیه تلقی می کنیم از نظر بچه‌ها تنبیه نباشد. باید اول خط قرمزها، قوانین و کادر مشخص باشد تا بچه بفهمد که چه کاری کرده است.
  • «کودک بد رفتار، کودک دلسرد است» ما وقتی حس خوبی داشته باشیم، نسبت به خودمون یا اطرافیان، می‌توانیم رفتار بهتری داشته باشیم. همین قانون برای دانش آموزان هم هست. من در آن تنگ به جای فعالیت، ترجیح می دهم جملاتی بگذارم که وقتی آن را می خواند، باعث دلگرمی او شود و دلسردی هایش را بگیرد تا بهتر رفتار کند.
  • می توانیم از خود دانش آموز که شیطنت کرده بپرسیم: به نظرت چه تنبیهی باید داشته باشی؟ می توانیم در نشست های کلاس همه با هم موارد تنبیه را مشخص کنیم و بپرسیم : اگر کسی قوانین را زیر پا گذاشت، چه کنیم؟

 

کتابخوانی ۵

 

تسهیلگری جلسه و تهیه گزارش: دل‌آرام بیدآباد و فاطمه خورشیدی
کتابخوانی «مدرسه‌زدایی از جامعه»-۴

  کتابخوانی «مدرسه‌زدایی از جامعه»-۶

  • ۱
  • ۱۶۴
  • ۲۳ بهمن ۰۱
  • 2
  • قالب:
  • پایه:
  • موضوع:
  • , , , , ,
    اگر این ایده را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

    دیدگاه‌ها

    0 0 رای ها
    امتیازدهی به مقاله
    دنبال کردن
    آگاه کردن
    guest
    1 دیدگاه
    قدیمی‌ترین
    جدیدترین بیشترین رای
    بازخورد (Feedback) های اینلاین
    مشاهده همه دیدگاه ها
    امیر اصغری

    هر چی بیشتر این خلاصه‌ها را می‌خوانم بیشتر به این نتیجه می‌رسم که ایلیچ کتاب را در دل یک نظام ایدئولوژی زده قبل از حضور تکنولوژی نوشته. برای همین، اگر چه هرازگاهی جملاتی پیدا می‌کنم که خیلی با آنها موافقم، مثل اینکه، مدرسه یادگیرنده را از شوق یادگیری اصیل محروم می‌کند، ولی با کلیت استدلال‌ها احساس همدلی نمی‌کنم. راستش، حتی در مورد، همین تک جمله هم که مثال زدم، خیلی آنرا به مدرسه مربوط نمی دانم و شروع آن را از خانواده می‌دانم. خود من به عنوان پدر، روزی را شب نکرده‌ام بدون اینکه به بچه‌ام بگویم فلان کار را به فلان شکل انجام ندهد، فقط احتمالا به این دلیل که خود من یا آن کار را انجام نمی دهم، یا به آن شکل انجام نمی دهم.
    الان حسم این است که دو راه برای مفید خواندن این کتاب وجود دارد.
    ۱. اینکه واقعا مدرسه را با تعبیر متعارف از مدرسه در نظر بگیریم و به این فکر کنیم که نظرات ایلیچ چگونه در جامعه ما معنی پیدا می‌کند و آیا توانسته است از تونل تاریخ تحولات ایران به طور خاص، و تحولات جهانی مرتبط با توسعه تکنولوژی به طور عام، سربلند بیرون بیاید.
    ۲. اینکه مدرسه را با هر 《نهاد》 اجتماعی دیگر جایگزین کنیم و از خودمان بپرسیم، وقتی این حرف ها قابلیت به کار گیری در هر نهاد دیگر را دارند، از مدرسه چه انتظاری داشته باشیم که جای بهتری شود. مثلا، فکرش را بکنید، می‌شود اسم کتاب را گذاشت، خانواده زدایی از جامعه و همچنان همان حرف ها را زد

    0