کتابخوانی «مدرسه زدایی از جامعه»- ۴
جلسه چهارم کتابخوانیمون رو «باهم» با کتاب «مدرسهزدایی از جامعه» اثر «ایوان ایلیچ» در تاریخ ۲ بهمن برگزار کردیم.
در این جلسه به بررسی بخش اول فصل سوم پرداختیم و تلاش کردیم مثل هر بار نگاه انتقادی به مسائل کتاب داشته باشیم .صحبت هامون از اشاره به نکاتی از کتاب شروع شد و با تجربههای متفاوتمون در محیط های مختلف همراه شد. در هر مورد دیدگاه موافق یا مخالف مون رو بیان میکردیم و نظرات دیگران را میشنیدیم. بسیار جالب بود که در هر نگاهی که بیان میشد، به نکات ظریفی اشاره میشد که شاید قبلا بهشون توجه کافی نکرده بودیم.
روند صحبتها و سوالها عمیقتر شد و در نهایت به بحث شیرین و چالشی توسعه و تغییر رسیدیم! «نقش ما چیست و چطور باید با آن روبرو شویم؟» اینها سوالاتی است که تا انتهای کتاب همراه ما خواهد بود. (اگر نظر، ایده یا راه حل پیشنهادی برای این سوال دارید، حتما در قسمت دیدگاهها، برامون بنویسید.)
خلاصهی نیمه اول فصل سوم «مدرسه زدایی از جامعه» نوشته ایوان ایلیچ
ایده کلی این فصل این است که دانشگاه همزمان منابع آموزشی و جایگاه واگذاری نقشهای اجتماعی را در انحصار خود دارد.
یعنی تحصیل در دانشگاه با منابع و هزینه زیاد فراهم میشود و در ادامه، تحصیلکردگان دانشگاهها، سطح انتظارات و معیار زندگی در جامعه را تعیین میکنند. (انسانهای متمدن تر!) حتی در کشورهای سوسیالیستی مدرک دانشگاهی امکاناتی را فراهم می کند، که پول امکان فراهم کردن آنها را ندارد.
با معیارهای تعیین شده در این فرآیند، تعداد دانشگاهیان و هزینههایی که صرف آموزش عالی یا مدرسهای میشود، عامل توسعه شناخته میشوند و برای اکثریت مردم، دانشگاه رفتن و به عبارتی مصرف آموزش، اعتبار ویژهای دارد.
دانشگاه از دهه ۶۰ میلادی، همزمان با توهم دسترسی برابر به آموزش همگانی، این توانایی در تبیین معیارها را به دست آورده است. پیش از آن دانشگاه از آزادی بیان دفاع میکرد و دانشمند بودن مترادف بود با فقر. اکنون هدف اساسی دانشگاه مدرن، با خواست سنتی آن نامرتبط شده است. دانشگاه مدرن، توانایی خود را در فراهم کردن محیطی ساده برای تضارب آرا از دست داده است و به جای آن به دنبال فرآیندی رفته است که از طریق آموزش و پژوهش حاصل میشود.
تردیدی نیست که هنوز هم دانشگاه ترکیبی منحصر به فرد برای انتقادهای اجتماعی مداوم است. اما دانشگاه این آزادی را تنها به کسانی میدهد که در خود جامعه دانشگاهی هستند و عمیقا وارد جامعه مصرفی آموزش شدهاند و آموزش همگانی اجباری را پذیرفتهاند.
عملکرد سهگانه مدرسه (عملکردی مانند نهاد قدرتمند کلیسا در تاریخ):
- تبیین افسانهها در جامعه
- نشان دادن تضادهای افسانه و واقعیت
- کانون آیینی که ناهماهنگی افسانه و واقعیت را بازآفرینی میکند.
پیشنهاد نویسنده: طرح افسانهزدایی به گونهای که تنها به دانشگاه محدود نمیشود. کوشش برای اصلاح دانشگاه باید از اصلاح مدرسه آغاز شود. تنها نسلی میتواند دانشگاه را بازسازی کند که بدون مدرسه اجباری رشد کرده باشد.
افسانه ارزشهای نهادینه شده:
این افسانه بر این اعتقاد استوار است که هر فرآیندی منجر به ارزش است! با این ایده هر تولیدی، تقاضا به وجود میآورد. با این اعتقاد، یادگیری ارزشمند، محصول کلاس است و هرچه نیرویی که صرف آن شده بیشتر باشد، ارزش آن بیشتر است و یادگیری خوآموخته، بیارزش است.
با این ایده، مسئولیت از فرد به نهاد منتقل میشود و فرد شهامت مخالفت با دانشگاه و ترویج عقاید خودش را از دست میدهد و در بهترین حالت برای مقابله با دانشگاه، هم مجبور است که دانشگاهی شود. در ادامه فردی که دانش خود را نتیجه فرآیند آموزش میداند، در صدد بازآفرینی آن بر میآید.
افسانه اندازهگیری ارزشها:
ارزشهای نهادینه شده که مدرسه به افراد القا میکند، قابل اندازهگیری هستند در حالیکه رشد شخصی غیر قابل اندازهگیری است و گرچه انسانها میتوانند از هم یاد بگیرند ولی یادگیری میتواند از جنس بازآفرینی غیر قابل اندازهگیری باشد. یادگیری که مدرسه توصیف میکند، با قالبهای از پیش ساخته شده، قابل اندازهگیری است.
با این ایده، افرادی که از طریق مدرسه و منطبق بر معیارهای آن بار آمدهاند، تجارب غیر قابل اندازهگیری را از دست میدهند. گرایش به ردهبندی به معنی تولید و اندازهگیری ارزشها از جمله توسعه (با شاخصهای توسعه) یا صلح (با شاخصهایی مانند شمار قربانیان جنگ) در چنین افرادی توسعه مییابد.
افسانه بستهبندی ارزشها:
ایده این اسطوره این است که برنامه درسی شبیه یک کالا است که توسط پژوهشگران این حوزه تولید و توسط معلمان توزیع میشود تا به دست مصرفکنندگان یعنی دانشآموزان برسد. هزینه کردن برای چنین کالایی تنها در صورتی توجیه دارد که تعداد زیادی آن را مصرف کنند.
نتیجه این بستهبندی، این است که به دانشآموزان آموخته میشود که خواسته خود را با ارزشهای قابل عرضه در بازار منطبق سازند. بدین ترتیب اگر مصرفکنندگان نتوانند مطابق پیشبینی پژوهشگران درباره مصرفکنندگان عمل کنند، مزایای استفاده از بسته را از دست میدهند و احساس گناه میکنند.
افسانه تحصیل مداوم:
ایده این اسطوره این است که هزینه آموزش سرانه، به عنوان شاخصی برای یادگیری است. برنامههای مدرسهای پیوسته ادامه تحصیل را تشویق میکنند در حالی که ادامه تحصیل و مصرف بستههایی که پی در پی عرضه میشوند، هرگز لذت دانستن برای ارضای کنجکاوی شخصی را ارضا نمیکند.
و نظراتی که در جلسه مطرح شد:
- آیا از درون سیستم می توان سیستم را نقد کرد؟ آیا ما که در مدرسه هستیم میتوانیم سیستم را نقد کنیم؟ آیا نباید یک نفر از بیرون آن را نقد کند؟
- آیا دانشگاه می تواند خود رو نقد کند؟ شاید در آینده یک نهادی مقابل دانشگاه بایستد و ثابت کند که کارکرد دانشگاه به گونه ای که باید نیست. مثلا استارت آپ هایی که به کمک کسانی شکل گرفته که درس نخواندن و اتفاقا تسلیم جامعه دانشگاهی نشدن و ایستادن و چیزی که می خواستند را به دست آوردند.
- شاید ۵۰ سال آینده یک گروه دیگری ارزش های جامعه و معیارهای زندگی خوب را تعریف کنند.
- آیا هدف ایوان ایلیچ این است که مدرسه از رسمیت بیافتد یا اینکه کل بسته آموزشی از بین برود؟ اگر حذف شود … چه اتفاقی می افتد؟
- کارکرد مدرسه برایم یک ارتباط و اتصال بین نسل ها است و متاسفانه این در حال از بین رفتن است … بحث یادگیری دانش زیاد پررنگ نیست و بود و نبودش تاثیری ندارد … برای من ارتباط بین نسل ها مهم است. بچه ها با افراد یکی دو سال کوچکتر یا بزرگتر از خودشان در ارتباط اند و نبود مدرسه از این منظر برای من بسیار مهم است.
- در کتاب راجع به بازتولید غیر قابل اندازهگیری صحبت کرده است، این به چه معناست؟
- هر کسی با مجموعه تجربیاتی که بدست آورده یک مفهوم جدید هم به آن وصل می کند و برای خود یک شبکه مفهومی می سازد که جدید و از بقیه متمایز است و مجری خود اوست و مالک آن است.
- یعنی آموزش لزوما تو چهارچوب از پیش تعیین شده نباشد. هر انسانی که تلاش کند خارج از ارزش ها و فرم هایی که تعریف شده جواب را بدست آورد مسیری که طی می کند برای رسیدن به جواب، چیزهایی را به او می آموزد که اگر در قالب چارچوب های آموزشی قرار می گرفت، لزوما آنها را نمی آموخت.
- آیا گروهی از انسان ها در جایگاهی هستند که بتوانند برای آموزش یک جامعه بهترین تصمیم را بگیرند؟ چه انسانی؟ با چه توانایی؟ و چه بینشی؟ چه معیارهایی برای یک برنامه ریزی خوب باید در نظر داشته باشیم؟
- دموکراسی کمی این موضوع را حل کرده، جمعی که نماینده جامعه خود باشند میتوانند تصمیم های بهتری بگیرند و جامعه مشکلات آن را اصلاح می کند.
- پیش فرض های خیلی عمیقی در برنامه ریزی درسی وجود دارد که ما نمی توانیم از آنها عبور کنیم. مثل تفکیک علوم و کتاب های درسی. پیش فرض های موجود در برنامه آموزشی برای ایجاد زندگی بهتر نیست و برای تربیت مصرف کنندگان جامعه است.
- برنامه آموزشی که ما داریم متاسفانه بومیسازی نشده است، گروهی که گردهم میآیند برای برنامه ریزی درسی چه کسانی هستند؟ از تمام مناطق کشور هستند؟ کسانی که در پایتخت زندگی می کنند، آگاهی درستی از نیازهای بچه های روستا خبر ندارند. حتی تالیف کتاب های درسی یکسان برای کل کشور درست نیست و باعث می شود تا بچه ها ارتباط کمتری با آن بگیرند.
- کارکرد یکسان بودن برنامه درسی خوبیهای خود را هم دارد. مثلا امکان تغییر یا جابجایی مدرسه، شهر، یا کشور را می دهد.
- از نظر من برنامه درسی یکسان خوبیهای خودش را دارد ولی با این موافق تر هستم که مواد آموزشی یکسان باشد ولی تمرینها، فعالیتها و روش یادگیری به عهده معلم باشد و کتاب مرجعی وجود نداشته باشد. معلم با توجه به نیاز دانشآموز، فرهنگ جامعه و محیط مدرسه و شهری که در آن است محتوای آموزشی را تولید میکند تا به اهداف برنامه درسی برسد.
مدرک گرایی؛
- سیستم به گونه ای تعریف شده که حتی اگر مدرک گرا نباشیم و بدونیم مدرک گرفتن به تنهایی فایده ای ندارد و بخواهیم در جامعه زندگی کنیم، ناگزیریم به پیشروی از سیستم و داشتن مدرک بیشتر و بالاتر برای بهتر شدن طبقه اجتماعیمون و درآمدهامون و به اصطلاح رسیدن به موفقیت. در سیستم بودن به نوعی اجباری است.
- قبل از اینکه دانشگاهها به وجود بیاید مگر مردم موفق نبودند؟! یک عالمه هم کار میکردند ولی این نیاز را نداشتند. شرایط روانی است.
- بنظرم فقط روانی نیست، جامعه (مردم) انتظار دارند و برای پیدا کردن شغل…تشکیل خانواده … مدرک تحصیلی معیار اصلی قرار میگیرد.
- دقیقا چون مسئله اصلی جامعه است، عنوان کتاب Deschooling of Society نامیده شده است.
- من خوشبین هستم و احساس می کنم با توجه به تجربه شخصی خودم مردم کمتر مدرک گرا هستند.
- اگر در طی این سالها از قداست مدرک کم شده است، به دلیل آگاه شدن جامعه نیست، به این دلیل است که مدرک بی ارزش شده است. چون مدارک پولی شدند، مدرک را بدون سواد می توان بدست آورد.
توسعه و تغییر؛
- بهتر است هر کسی تغییری که دوست دارد در جامعه اتفاق بیفتد را از خودش شروع کند. حتی اگر شاهد تغییرات نباشیم این اتفاق خواهد افتاد. سوال این است که اشخاص مسئول توسعه هستند؟ یا سیستم مسئول توسعه است؟ سیستم به چه معناست؟ مگر به جز اشخاص چیز دیگری سیستم را تشکیل می دهد؟ چرامیخواهیم توسعه بدهیم؟ وقتی به دنبال پاسخ این برویم، به این میرسیم که به دنبال آینده بهتری برای انسان هستیم. چگونه میتوانیم این توسعه رو انجام بدیم؟ راهش این است که انسان را توانمند کنیم. به چه وسیلهای این توسعه رامیتوانیم انجام دهیم؟ انسان بناست این توسعه را انجام دهد… می بینیم که انسان هم موضوع توسعه است، هم هدف توسعه است، هم ابزار توسعه است. برای همین ما وقتی به چرخه ی توسعه نگاه می کنیم، بین اینکه عامل اصلی اشخاص هستند یا سیستم دچار اختلال می شویم. سیستم تشکیل شده است از اشخاص با یک سطح ادراکی که بر اساس دانسته های امروزشون شکل گرفته است.
- تک تک افراد بشر در توسعه بشریت موثر هستند. این طور نیست که بگوییم صد نفر را توسعه می دهیم و آنها می توانند برای توسعه کاری بکنند. بشریت وقتی احساس خوبی دارد که حس کند همه ی جامعه در حال توسعه و توسعه یافته است.
- هوش جامعه: سطح ادراک جامعه را هوش جامعه می نامند، جامعه با میانگین دانش و هوش افرادی که در آن نشسته اند. هوش جامعه بسیار کندتر از هوش افراد است، هوش افراد به سرعت قابل تغییر است ولی هوش جامعه اینرسی بالایی دارد و سرعت تغییر پایینی دارد و ماندگاری آن بالاست … به این معنا که اگر تغییری در آن شکل گیرد، به سادگی نمی توان آن را عوض کرد. با این رویکرد وقتی هوش جامعه چنین ویژگی ای دارد برای ایجاد تغییر در جامعه اول از همه باید خیلی فکر کنیم و بعد اراده خیلی قوی برای ایجاد تغییر داشته باشیم و از همه مهمتر صبر زیاد.
- نا امیدی هایی می شنویم از همدیگر طبیعی است چون تغییرات کلان هیچ وقت با سرعت انجام نمی شود.
تسهیلگری جلسه و تهیه گزارش: دلآرام بیدآباد و زهره پندی
سلام
لینک جلسهی پنجم کار نمیکنه. مشتاقم بحثها رو در مورد اسطورهی چهارم بخونم.
هنوز نیامده. به زودی فعال میشه.
سلام. سلام. الان فهمیدم چرا برای این قسمت چیزی ننوشته بودم. راستش، این قسمت، نسبت به قسمتهای قبلی سخت نوشته شده بود. یه جوری مثل اینکه خیلی تلاش شده بود که به کتاب پایبند بماند و برای همین خواندن آنرا سخت میکرد. برای همین دفعه قبل زورم نرسید تمامش کنم، امروز تمامش کردم. باید بگم، این بخش غیر مرتبط ترین به واقعیت های جامعه امروز است، چه در داخل ایران و چه در خارج ایران. در داخل ایران، تجربه دانشگاه قبل و بعد از انقلاب ۵۷ بسیار متفاوت است. حتی تجربه دانشگاه در دورههای بعد از انقلاب ۵۷ بسیار متفاوت است. بخشی از این تجربه متفاوت به تجربه های جهانی گره خورده است و به پدیده اینفلوانسرها که اتفاقا نمونه کاملی از یک جامعه مدرسه زدا شده است