کتابخوانی «مدرسه زدایی از جامعه»- ۲
جلسه دوم کتابخوانیمون رو «باهم» با کتاب «مدرسهزدایی از جامعه» اثر «ایوان ایلیچ» در تاریخ ۴ دی برگزار کردیم.
در این جلسه به بررسی ادامه فصل اول پرداختیم، تلاش کردیم این بار نگاه انتقادی به مسائل کتاب داشته باشیم .صحبتهامون از اشاره به نکاتی از کتاب شروع شد و با تجربههای متفاوتمون در محیطهای مختلف همراه شد. در هر مورد دیدگاه موافق یا مخالفمون رو بیان میکردیم و نظرات دیگران را میشنیدیم. بسیار جالب بود که در هر نگاهی که بیان میشد، به نکات ظریفی اشاره میشد که شاید قبلا بهشون توجه کافی نکرده بودیم.
روند صحبتها و سوالها عمیقتر شد و در نهایت به این سوال رسیدیم که راه حل چیه؟ بجای حذف مدرسه از جامعه که یک راه حل رادیکال و غیر ممکن است و باعث این همه مشکل شده، ما چه کاری میتونیم بکنیم؟ نقش ما در اینجا چیه ؟ چکار کنیم که اثرات منفی مدرسه کمتر بشه؟ و این سوالاتی است که تا انتهای کتاب همراه ما خواهد بود. (اگر نظر, ایده یا راه حل پیشنهادی برای این سوال دارید حتما در قسمت نظرات برامون بنویسید.)
خلاصهای فصل اول «مدرسه زدایی از جامعه» نوشته ایوان ایلیچ
نقدی بر نظام آموزشی مدرن و نقش آن در شکلدهی جامعه
در فصل اول کتاب، ایلیچ استدلال می کند که مدل سنتی آموزش، که حول مدرسه رسمی متمرکز است، در آماده سازی افراد برای چالش های جامعه مدرن به طور فزاینده ای ناکافی می شود. او ادعا می کند که مدل سنتی آموزش مبتنی بر رویکردی است که نیازها و توانایی های فردی دانش آموزان را در نظر نمی گیرد. مدل سنتی آموزش از دنیای واقعی جدا شده است و دانش آموزان را برای دنیای پیچیده که پس از ترک مدرسه با آن مواجه خواهند شد آماده نمی کند.
ایوان ایلیچ به مفهوم مدرسه و نقش آن در جامعه مدرن می پردازد. او با بیان این که مدرسه به یک نهاد مسلط در جوامع مدرن تبدیل شده است، هدف اصلی را در شکل دادن به زندگی و هویت مردم ایفا می کند. ایلیچ استدلال می کند که هدف از مدرسه فراهم کردن دانش و مهارت های مورد نیاز افراد برای عضویت مولد در جامعه است، اما اغلب در دستیابی به این هدف ناکام است. او ادعا می کند که مدرسه اغلب شامل انتقال اطلاعات از معلم به دانش آموز است، نه تقویت توانایی دانش آموز برای تفکر و یادگیری مستقل. ایلیچ همچنین معتقد است که تمرکز بر نمرات و آزمون در مدرسه باعث میشود دانشآموزان به جای یادگیری و درک مطالب، بیشتر به فکر جلب رضایت معلمان خود و کسب نمرات خوب باشند.
ایوان ایلیچ به تمایز بین «آموزگار» و «معلم» میپردازد. ایلیچ استدلال میکند که سیستم آموزشی سنتی مبتنی بر «مدل کارخانهای» آموزش است که در آن دانشآموزان بهعنوان مواد خامی برای قالبگیری و شکلدهی به شکل خاصی در نظر گرفته میشوند. در این مدل، معلمان یا مربیان نقش «تکنسینها» را بازی میکنند که وظیفه انتقال دانش و مهارتهای خاص به دانشآموزان را بر عهده دارند. او معتقد است که این مدل اساساً ناقص است، زیرا نیازها، تواناییها و علایق منحصر به فرد یادگیرندگان را در نظر نمی گیرد. او پیشنهاد میکند که یک رویکرد مؤثرتر برای آموزش، شامل مربیانی میشود که قادرند دانشآموزان را در فرآیند یادگیری خود راهنمایی کنند، نه صرفاً انتقال دانش. در این مدل، مربی به جای یک مربی، به عنوان یک تسهیل کننده یا مربی عمل می کند و مسئول کمک به دانش آموزان در شناسایی و تعقیب اهداف یادگیری خود خواهد بود.
ایلیچ استدلال می کند که این رویکرد به آموزش برای یادگیرندگان توانمندساز تر خواهد بود، زیرا به آنها اجازه می دهد نقش فعالی در فرآیند یادگیری خود داشته باشند و مهارت ها و دانش هایی را که برای آنها معنادارتر و با ارزش ترین هستند، توسعه دهند. او پیشنهاد میکند که این رویکرد همچنین در ترویج تفکر انتقادی و تفکر مستقل مؤثرتر خواهد بود، زیرا دانشآموزان را تشویق میکند تا به جای پذیرش صرفاً آنچه به آنها گفته میشود، ایدهها را برای خود پرسش و بررسی کنند.
نویسنده با ذکر استدلال های گوناگون و پروژه ای که در زمینه عدالت آموزشی در آمریکا انجام شده به تأثیر منفی نظام آموزشی بر گروههای محروم از جمله افراد فقیر میپردازد. او استدلال میکند که سیستم مدرسه اغلب در خدمت بازتولید و تقویت نابرابری اجتماعی است.
او ادعا می کند که سیستم مدرسه به نفع کسانی است که قبلاً از مزیت برخوردار هستند، زیرا آنها به احتمال زیاد منابع (مانند پول، زمان، پشتیبانی) برای موفقیت در سیستم آموزشی سنتی را دارند. در مقابل، گروه های محروم، مانند افراد فقیر، اغلب در سیستم مدرسه در مضیقه هستند، زیرا ممکن است فاقد منابع و حمایت لازم برای موفقیت باشند.
از طرفی اغلب دانشآموزان محروم را با آموزش غیر استانداردی روبرو میکنند تا آنها را برای موفقیت در زندگی آماده کند، از آنجایی که نمیتواند نیازهای آنها را برآورده کند در نتیجه این نابرابری توسط سیستم مدرسه تداوم مییابد.
سوال ها و نکات مختلفی که برامون مطرح شد:
در گروه شرکت کنندگان ۳ ترجمه از این کتاب به زبان های فارسی، انگلیسی و فرانسوی توسط اعضا مطالعه میشود و دیدیم که هر سه متن، شامل جملات پیچیده و طولانی بود که فهمیدن موضوعات رو به چالش می کشید. با این حال همه با شور و اشتیاق مطالعه کردیم و الان اینجاییم.
و نظراتی که در جلسه مطرح شد:
گزارشی که در ادامه اومده، نه صرفا نظرات نویسنده کتاب رو منعکس میکنه و نه کاملا یک دست و یکپارچه، ایده یکی از ما رو بازتاب میده. اینها نظرات مختلفیه که شرکتکنندگان مطرح کردن و فرصتی برای فکر کردن و یادگیری برای همهمون فراهم آوردن. از همه شرکتکنندگان ممنونیم.
آیا واقعا مدرسه انقدر بده…
- نمیشه به جایگزین مدرسه یا اصلاح فکر کرد؟ که این بی عدالتی ها رفع بشه؟ بخشی از کتاب میگه «استقرار نظام آموزشی عادلانه به طور موقت غیر ممکن و از نظر اقتصادی نشدنی است» من برام سوال پیش اومده که آیا واقعا نشدنیه؟ یا میشه بهش فکر کرد؟ به هر حال مدرسه یک خوبی هایی هم داره (حضور بچه ها دور هم با هم سن و سالشون و …) آیا نمیشه به این فکر کرد که برای رفع این بی عدالتی چه میشه کرد؟
- با اینکه موافق برداشتن مدرسه نیستم ولی از طرفی با این قسمت کتاب موافق هستم که مدرسه ساختاری است که به نوعی جامعه را میسازد و کنترل می کند و نظام های ارزشی را برای نسل آینده تعیین می کند. مدرک گرایی و رقابت در خانوادهها و بچهها بخشی از همین ارزشهایی هست که مدرسه پایه و اساس آن را نهادینه کرده است. با برداشتن مدرسه موافق نیستم ولی به تغییر و اصلاح بسیاری نیازمندیم.
- با توجه به مطالعاتی که داشتم اصل پیدایش مدارس از طرف نظام سرمایهداری بود، بعد از انقلاب صنعتی به دلیل کمبود نیروی کار مدارس شدند مکانی برای باز تولید نیروی کارگر. ایوان ایلیچ از سمت مارکسیست ها بوده که اغلب مخالف نظام سرمایه داری بودند و همیشه راه حل را در نفی کردن آن می دانستند. در عوض آقای پائولو فریره رویکرد عملی بسیار متفاوتی از خود نشان داد : او کتاب پداگوژی ستمدیدگان را نوشت و در برزیل انقلابی به پا کرد. پای صحبت هایی که میکرد ایستاد و و یک سواد عمومی ایجاد کرد واز همه مهمتر راهکار ارائه داد.
- کتاب نقد زیاد کرده است ولی متاسفانه جایگزین مناسبی رو در این فصل بیان نکرده، مدرسه رو برداریم! بجاش چی بذاریم؟ پیشنهاداتی در کتاب بهمون داده ولی نحوه ی انجام آن و تحلیلی یا پشتوانه ای در ارتباط با اون ارائه نداده. هر ایده که کتاب به ما داده را باید بررسی کنیم که چه پشتوانه ای برای آن ارائه میدهد.
- با بچه های کلاس فیلم قنات رو تماشا کردیم. به این فکر افتاده بودم که چقدر قشنگ مردم یک محله ای برای رفع مشکلاتشان با هم هم فکری میکنند و به دنبال راه حل می گردند. مسئولیت ها را بین هم تقسیم می کنند. این یک حرکت اجتماعی مدبرانه یک جمعی است که دارند با هم زندگی می کنند. چرا ما الان از این نعمت محرومیم؟ ما در شهرهای بزرگ زندگی میکنیم با کلی امکانات و پیشرفت تمدنی، اما با کلی مشکل … با تمام این امکانات و پیشرفت های تکنولوژیکی که در اختیارمون است چیزی که از خودمون داریم به طبیعت اضافه میکنیم، زباله، خرابی و ویرانی است… هر چقدر که جامعه ها بزرگ تر شد انگار مسئولیت ها سپرده شد، یعنی من و هم محلی هامون آدم هایی که دور هم زندگی می کنیم در یک منطقه، به مسئولیت خودمان آگاه نیستیم و نمی دونیم که، تدبیری برای حل یک مشکل نمی اندیشیم. دائم منتظر حل شدن یک مسأله هستیم و منتظریم شخص دیگری دنبال راه حل باشد و تغییری ایجاد کند.
- این ارزش هایی که درون ما نهادینه شده عامل این نوع نگاه است، یک جامعه ی کوچک برای حل مسائل و چالش هایی که با اون روبرو میشود شروع می کند به فکر کردن و چاره ای می اندیشد، منتظر نمی ماند که کسی بیاد واو را نجات دهد و برای حل کردنش خودش رشد می کند. (منتظر نمیمونه تا بچش بره دانشگاه …)
- مدرسه، خودمختاری و آزادی بچه ها را حتی در خانه از آنها می گیرد اگر حواسمون بهش نباشه.
- یک بخشی از کتاب در مورد این صحبت می کند که «مدرسه فعالیت ها رو تقسیم میکنه به آموزشی یا غیر آموزشی» من این مسئله رو خیلی دیدم. « مثل بچه ای که در حال خواندن روزنامه بهش می گویند روزنامه نخوان و کتاب فارسی را بردار بخوان» درجاتی از خودمختاری در مدرسه کمک می کند تا آن آموزش و آن محیط برای خودشون باشه ولی وقتی همه چی اجباریه و همه دارن با فشار یاد میگیرند، فشار مدرسه هم به خانه منتقل میشود.
آیا بخش اعظمی از آموزش حاصل از تدریس است…!!!
- در کتاب ذکر شده که یکی از توهم های نظام آموزشی این است که تصور می کند بخش اعظمی از آموزش حاصل از تدریس است. خیلی برام جالب بود. به نظرم بچه ها از آموزش غیر رسمی بیشتر بهره می برند، مثل آموزش در بطن تفریح، موقعیت های حضور در خانواده و همراهی با پدربزرگ و مادربزرگ.
- بخشی از کتاب در ارتباط با آموزش مهارت ها صحبت کرده است. می خواهم از تجربه ای که در این زمینه با معلم ها داشتم براتون تعریف کنم: در آغاز یک کارگاه ۶۰ نفره از معلم ها، از آنها این سوال رو پرسیدم: «چه مهارت هایی دارند؟ در کدام خیلی خوب هستند؟» بعد ازشون پرسیدم: «این مهارت ها رو کجا یاد گرفتند» در این سالن بزرگ که همه دورتادور نشسته بودیم و به این سوال جواب می دادیم، بیش از نصف افراد رو رد کردیم ولی هیچ کس نگفت: «مدرسه» من منتظر نبودم کسی حرفی از مدرسه نزنه! … تمام مهارت هایی که گفتن رو خارج از مدرسه آموخته بودند. برام سوال شد که «چرا؟» به جوابی که براش رسیدم، این بود که آدم ها تواناییهای متفاوتی در کسب مهارتها دارند و مدرسه یک مکان عمومی است و با این قسمت کتاب هم دل هستم که مدرسه انگار خیلی در آموزش مهارت ها موفق نبوده.
- ما مسئله ای داریم به نام برنامه ریزی پنهان. یک سری از مهارت ها هست، که دست کم ما متوجه نمی شویم که آنها را یاد گرفتیم مثل اجتماعی شدن، ریشه ی خیلی از علاقه ها و مهارت ها برمیگردد به اجتماع دوستانه ای که در مدرسه داشتیم. بنظرم کارکرد مدرسه از دیدها پنهان شده.
و کلام آخر این فصل:
همه ما کماکان در مقابل آنچه از ما سر می زند مسئولیم
حتی اگر کاری بیشتر از قبول این مسئولیت و انجام وظیفه به عنوان یک هشدار دهنده به دیگران از ما برنیاید.
تسهیلگری جلسه و تهیه گزارش: دلآرام بیدآباد
فکر کنم اینطوری جلو بره، توضیحات چند برابر خود کتاب بشه ? راستش، من مدرسه را اتفاقا تلاشی در جهت عدالت آموزشی میبینم. فکرش رو بکن در یه چندساعتی از روز حتی اون بچهای که از من خیلی مرفهتر است در یه جعبهای مثل جعبه من است. حالا شاید با لنگ و لعاب بیشتر، ولی اصولا همان. در واقع مدرسه به من این فرصت را میده که یه چند ساعتی در روز از فشار نابربریهای اجتماعی آزاد باشم
هاهاها
راهی ساده برای برقراری عدالت
البته اگر از نمادهای نابرابرانه چشمپوشی کنیم. مثلاً برند گوشی بچهها یا ماشین بابای بچهها یا معلمهای خصوصی یا تشویق و تنبیههایی که در اثر تفاوت بچهها در هوش و اطاعت و … بروز پیدا میکنه و موجب جایگاه نابرابر اونها در نگاه مدرسه میشه یا برچسبهای نابرابر بچه مثبت/بچه شیطون، بچه باهوش/بچه خنگ و …
من خودم در مدرسه همیشه تو جایگاه خوبی بودم، ولی نمیدونم بچه تنبل کلاس هم در موقعیتهای رسمی مدرسه همین احساس رو داشته یا نه!!!
سلام و سپاس از به اشتراکگذاری این تلاش گروهی
پیشنهاد میکنم این جریان رو در نقشهی سایت جایی بگذارید که در صفحه اصلی قابل دسترسی باشد. الان صرفاً از طریق لینک صفحه میشود پیدایش کرد.
ممنون از پیشنهاد.
تعدادشان کمی بیشتر شود، حتما در صفحه اول میاریمشون.
به نظرم عنوان کتاب کمی ژورنالیستی است برای اینکه خوانده شود. ولی همونطور که در پاراگراف سوم خلاصه اشاره کردید ایلیچ از یک رویکرد مؤثرتر اشاره میکند و به مربیانی که بتوانند همراه بچهها باشند و … . خلاصه کردن دیدگاههای او به نفی مدرسه و کنار گذاشتن آن به اتهام رادیکالیسم کمی تقلیلگرایانه است.
در نقدها هم اشاره به مارکسیست بودن ایلیچ شده و با یک کاسه کردن مارکسیستها و نفی سرمایهداری یه نتیجهی سریع گرفته شده. اما مگر فریره که در مقابل به آن استناد شده کاپیتالیست بوده؟ 🙂